فیلم روایتگر داستانی کمدی است که در آن زنی جوان به همراه مادر و رئیس خود، درگیر ماجراهایی طنزآمیز ناشی از عشقی غیرمنتظره می‌شوند.
پنج نوجوان مکزیکی-آمریکایی عاشق گلف، در سال ۱۹۵۵ به دلیل عدم دسترسی به زمین گلف، با خلاقیت و پشتکار، زمین گلف مخصوص خود را در دل بیابان جنوب تگزاس ساختند.
امید و رضا پدر و پسری هستند که در کنار هم یک زندگی ساده دارند. امید به یک بیماری نادر به اسم هایپرتایمزیا (بیش‌یادآوری) دچار است و هیچکدام از چیزهایی که می‌بیند یا می‌شنود را نمی‌تواند فراموش کند. این خصوصیت گاهی معجزه و گاهی فلاکت محسوب می‌شود. یک روز امید بیدار می‌شود و می‌بیند پدرش را به جرم قتل بازداشت کرده‌اند، بعلاوه پدرش در مورد شب قتل هیچ چیزی به خاطر نمی‌آورد…
برونو، پزشک سابق، در میان دو گروه خلافکار رقیب، به مداوای مجرمان می‌پردازد. او که درگیر ماجرای درمان بیماری مبتلا به لوسمی شده، در دنیای خطرناک زیرزمینی جنایت گرفتار می‌آید.
به دنبال ناپدید شدن خواهرش، زنی سرخپوست که در کار کلاهبرداری است، خواهرزاده خود را از خانه پدربزرگ و مادربزرگ سفیدپوستش می‌رباید و با او به سوی گردهمایی ایالتی رهسپار می‌شود تا تنها بازماندگان خانواده‌اش را در کنار هم نگه دارد.
گردنبندی در برج آتش‌نشانی ویران شده پیدا می‌شود. روح جانی که از جنایتی قدیمی خشمگین است، زنده می‌شود و به دنبال گردنبند می‌رود.
مادری غمگین و داغدار، قاتل دخترش را به خانه هوشمند خود می‌کشاند تا از او انتقام بگیرد. اما در این راه، در یک بازی منحرف و خطرناک گرفتار می‌شود که جان هردوی آنها را به خطر می‌اندازد.
داستان در قرن بیست و سوم در مریخ رخ می‌دهد و به دنبالگیری یک پرونده قتل توسط زوجی متشکل از کارآگاه خصوصی آلین روبی و همراه رباتیک او، کارلوس ریورا می‌پردازد.
پس از انتخاب پو به عنوان رهبر معنوی دره صلح، او باید اژدها جنگجوی جدیدی را پیدا و آموزش دهد، در حالی که یک جادوگر شرور قصد دارد تمام ابرشرورانی را که پو به دنیای ارواح فرستاده، دوباره احضار کند...
داستان این سریال که بر اساس کتاب پرفروش "ماده تاریک" اثر بلیک کراوچ ساخته شده درباره مرد خانواده ای بنام جیسون دسن است که به دنیای دیگری کشیده می شود که زندگی اش دیگر زندگی او نیست. تلاشش برای رسیدن به خانه و خانهواده اش او را به دنیاهایی می برد که هرگز تصورش را هم نمی کرد.